جدول جو
جدول جو

معنی زجر گرفتن - جستجوی لغت در جدول جو

زجر گرفتن
(چَ شُ دَ)
فال گرفتن. پیشگویی کردن. فال گفتن. عیافه. زجر: جماعتی از آن چینیان به علم، در شانۀ گوسفند نگریدند و فال زجر بگرفتند. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 103). و بسیاری از این کندا و فال گویان و و زجر و کسانی که در شانۀ گوسفند نگرند پیش چین گرد آمدند... ده تا از آن فال گویان و دانایان چین پیش ترک فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 103). و رجوع به زجر، زجر کردن، فال، تفال، فالگیری، طیره، تطیر، عیافه و کهانه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَسْیْ)
بار از گردۀ ستور پایین آوردن. (ناظم الاطباء: بار). رجوع به آنندراج شود، بمجاز، بچه زادن:
چو تنگ آمدش وقت بارافکنی
برو سخت شد درد آبستنی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(عِ سِ تَ دَ)
نظر گردانیدن. (از آنندراج). رجوع به نظرگردانیدن شود. رجوع به ترکیبات ذیل مدخل نظر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَمْمُ کَ دَ)
دیر معاقبه کردن. چشم پوشی کردن:
اصحاب گنه را به گنه دیر بگیرد
وآنگه که بگیرد زبر و زیر بگیرد.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ تَ)
گرفتن شهر. فتح شهر. تسخیر شهر. فتح بلد. شهر ستاندن:
جاودانه بجای خواهد بود
همچنین شهرگیر و قلعه ستان.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بکار گماشتن. کار راندن. بیگاری:
وز آن پس بخوردن گرفتند کار
می و خوان و رامشگر و میگسار
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ)
غضبناک شدن. خشم گرفتن، برانگیخته شدن. بهیجان آمدن. (فرهنگ فارسی معین).
- به قهر گرفتن، به زبردستی غالب آمدن. چیره شدن. (فرهنگ فارسی معین).
- ، به ظلم و جور گرفتن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ غُرْ رَ / رِ رَ تَ)
حسن و جمال و آرایش یافتن:
وین خاک خشک زشت، بدو گیرد
چندین هزار زینت و زیب و فر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(چِ کَ دَ)
زنگ زده شدن. زنگ پذیرفتن. به زنگ و تیرگی آلوده شدن. کدر شدن. تیره شدن:
همه تن گرفته ز زنجیر زنگ
ز دودش زتن زنگ کاید به جنگ.
فردوسی.
رخ روشن را زیر زره خود مپوش
که رخ روشن تو زیر زره گیرد زنگ.
فرخی.
خاطرت زنگ نگیرد نه سرت خیره شود
گر بگیرد دل هشیار تو از گیتی پند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ خوا / خا تَ)
خسته و مجروح شدن. (آنندراج). زخم برداشتن. زخمی شدن:
خضر چون آب ز عمر ابدی میگذرد
که ز شمشیر تو یک زخم نمایان گیرد.
صائب (از آنندراج).
رجوع به زخم شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
مجازاً عیب گرفتن و طعنه زدن. (فرهنگ نظام). طعنه زدن و استهزا کردن. بدین معنی کلاغ گرفتن نیز بیاید. (آنندراج) :
سنگ عبرت بر دل درویش هستی خواه زن
زاغ حسرت بر دل دیندار دنیاخواه گیر.
(منسوب به حافظ)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
در این بیت سلمان: یاد گرفتن. دریافتن. ز برکردن:
نمونه ای است ز حراق و آتش کبریت
چراغ لاله که هر شب ز باد درگیرد
بدان چراغ شب تیره تا سحر بلبل
همه لطائف اوراق گل ز بر گیرد.
سلمان.
رجوع به بهار عجم ’زبر’ و ’آتش کبریت’ و ’زبر’ و ’ازبر’ و ’زبر کردن’ در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ قَ دَ)
دفاع کردن. مقاومت کردن:
دل ضعیف مرا نیست زور بازوی آن
که پیش تیر غمت صابری سپر گیرد.
سعدی (بدایع)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ کَ)
آزار گرفتن از کسی، از او رنجیده و دلتنگ شدن. به او خشم گرفتن:
همه بندگانیم و فرمان تراست
چه آزار گیری ز ما، جان تراست.
فردوسی.
از این پس کسری از بزرجمهر آزار گرفت و چون از روم بازگشت او را بازداشت مدتها تا از آن تنگی و رنج چشمش تباه شد. (مجمل التواریخ)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
عبرت گرفتن. برحذر شدن. احتیاط کردن:
ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست
که چشم خلق من از عاشقی حذر گیرد.
سعدی.
پایم از قوت رفتار فرو خواهد رفت
خنک آنکس که حذر گیرد و نیکو برود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از جا گرفتن
تصویر جا گرفتن
گنجایش ظرفی برای قرار دادن چیزی در آن، گنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
غضبناک شدن خشم گرفتن برانگیخته شدن به هیجان آمدن یا به قهر گرفتن، بزبردستی غالب آمدن چیره شدن، بظلم و جور گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زن گرفتن
تصویر زن گرفتن
زنی را به عقد ازدواج در آوردن زناشویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اتخاذ کردن اخذ کردن، آتش گرفتن مشتعل شدن، یا آتش در گرفتن آتش افتادن شعله ور شدن، اثر کردن تاثیر کردن، پرداختن مشغول شدن، آغاز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثر گرفتن
تصویر اثر گرفتن
تاثیر پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزار گرفتن
تصویر آزار گرفتن
آزار گرفتن از کسی. از او رنجیده و دلتنگ شدن خشمگین شدن نسبت باو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاغ گرفتن
تصویر زاغ گرفتن
عیب گرفتن طعنه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذر گرفتن
تصویر حذر گرفتن
عبرت گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار گرفتن
تصویر کار گرفتن
کار گرفتن کسی را. بکاری نصب کردن بکار گماشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گذر گرفتن
تصویر گذر گرفتن
سد کردن راه کسی مانع عبور وی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویر گرفتن
تصویر ویر گرفتن
میل شدید یافتن: (فلانی بسیگار ویرش گرفته) یا ویر گرفتن کسی را. میل شدید کردن وی بامری: (این پسر من ویرش گرفته است که از کار ساعت سر در بیاورد)
فرهنگ لغت هوشیار
محبوب معشوق، دوست رفیق. یا یار غار. ابوبکرکه درغار ثور همراه رسول خدا بود، مجازا رفیق یک رنگ وموافق ، کمک کار ناصر معین. یا به یار داشتن، کمک گرفتن: هیچکس را تو استوار مدار کار خود کمن کسی بیار مدار. (سنائی) یا یار گرفتن، در بازی یک یا چند تن از بازی کنان رابرای کمک خودبرگزیدن، همراه: مرا حیایی مناع است و نازک طبعی باآن یاراست، دارندگی هوشیار دارای هوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جر گرفتن
تصویر جر گرفتن
جر گرفتن کسیرا اوقاتوی تلخ شدن بغضب آمدن لج گرفتن: (فلانی از بس بیهوده اصرار کرد جرم گرفت) (یکی بود یکی نبود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسر گرفتن
تصویر کسر گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
شکست خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بطر گرفتن
تصویر بطر گرفتن
((~. گِ رِ تَ))
مغرور شدن، سرمست شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حجت گرفتن
تصویر حجت گرفتن
((حُ جَّ گِ رِ تَ))
تضمین گرفتن، متعهد ساختن، دلیل آوردن، بهانه کردن، بهانه قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زاغ گرفتن
تصویر زاغ گرفتن
((گِ رِ تَ))
طعنه زدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ویر گرفتن
تصویر ویر گرفتن
((گِ رِ تَ))
هوس شدید به چیزی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در گرفتن
تصویر در گرفتن
اتخاذ
فرهنگ واژه فارسی سره
کسب اطلاع کردن، جویا شدن، خبر پرسیدن، سراغ گرفتن
متضاد: خبر یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد